جمعه، شهریور ۱۱، ۱۴۰۱

پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۱

فریدون مشیری

یک شب از دست کسی
باده ای خواهم خورد
که مرا با خود تا آن سوی اسرار جهان خواهد برد
با من از هست به بود
با من از نور به تاریکی
از شعله به دود
با من از آوا تا خاموشی
دورتر شاید تا عمق فراموشی
راه خواهد پیمود
کی از آن سرمستی خواهم رست؟
کی به همراهان خواهم پیوست؟
من امیدی را در خود بارور ساخته ام
تار و پودش را با عشق تو پرداخته ام
مثل تابیدن مهری در دل
مثل جوشیدن شعری از جان
مثل بالیدن عطری در گل جریان خواهم یافت
مست از شوق تو از عمق فراموشی
راه خواهم افتاد
باز از ریشه به برگ
باز از بود به هست
باز از خاموشی تا فریاد
سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا می جویی
سبزه ها را دریاب
با درختان بنشین
کی؟ کجا؟ آه نمی دانم
ای کدامین ساقی
ای کدامین شب
منتظر می مانم

سه‌شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۰

خردمند عزیز من!

گر هنرمند ز اوباش جفایی بیند
 تا دل خویش میازارد و درهم نشود
 سنگ بدگوهر اگر کاسه زرین بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود

جمعه، آبان ۰۶، ۱۳۹۰

All of you!


All of you, your body and soul
Every kind of love you can express
All the secret dreams you've never told
I want everything and I'll take nothing less

چهارشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۰

از یک شاعر به شدت معروف!

مَعْشَرَ النَّدمان قوموا  ***  وَ اسْمَعوا صَوْتَ الْاَغانی
وَ اشْرَبوا کَأْسَ مُدامِ  *** وَ  اتْرُکوا   ذِکْرَ   الْمَعانی