شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۹

I'm Not Scared

Take these dogs away from me
Your life's a mystery
Mine is an open book
If I could read your mind
I think I'd take a look
I'm not scared
Baby I don't care
What have you got to hide
What do you need to prove
You're always telling lies
And that's the only truth
I don't care
Baby I'm not scared
Tonight the streets are full of actors
I don't know why
Oh take these dogs away from me
Before they
They bite
What have you got to say
Of shadows in your past
I thought that if you paid
You'd keep them off our backs
Where do we have to be
So I can laugh and you'll be free
I'd go anywhere
Baby I don't care
I'm not scared
I'm not scared
Tonight the streets are full of actors
I don't know why
Oh debarassez-moi de ces chiens
Avant qu'ils mordent
Avant qu'ils mordent
Tonight I fought and made my mind up
I know it's right
I know these dogs still snap around me
But I can
I can fight
If I was you
If I was you
I wouldn't treat me the way you do
If I was you
If I was you
I wouldn't treat me the way you do
If I was you
If I was you
I wouldn't treat me the way you do
If I was you
If I was you
I wouldn't treat me the way you do
I'm not scared
Baby I don't care
I'd go anywhere
Baby I'm not scared
I'm not scared
I'm not scared
J'ai pas peur
J'ai pas peur

شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۹

رویا

با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویایی
دخترک افسانه می خواند
نیمه شب در کنج تنهایی
بی گمان روزی ز راهی دور
می رسد شهزاده ای مغرور
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه اش از زر
سینه اش پنهان به زیر رشته هایی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سویی
باد ، پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه موی سیاهش را
مردمان در گوش هم آهسته می گویند
آه ، او با این غرور و شوکت و نیرو
در جهان یکتاست
بیگمان شهزاده ای والاست
دختران سر می کشند از پشت روزنها
گونه ها شان آتشین از شرم این دیدار
سینه ها لرزان و پر غوغا
در تپش از شوق پندار
شاید او خواهان من باشد
لیک گویی دیده شهزاده زیبا
دیده مشتاق آنان را نمی بیند
او از این گلزار عطر آگین
برگ سبزی هم نمی چیند
همچنان آرام و بی تشویش
می رود شادان به راه خویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
مقصد او ، خانه دلدار زیبایش
مردمان از یکدیگر آهسته می پرسند
کیست پس این دختر خوشبخت ؟
ناگهان در خانه می پیچد صدای در
سوی در گویی ز شادی می گشایم پر
اوست ، آری ، اوست
آه ای شهزاده ای محبوب رویایی
نیمه شبها خواب میدیدم که می آیی
زیر لب چون کودکی آهسته می خندد
با نگاهی گرم و شوق آلود
بر نگاهم راه می بندد
ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبایی
ای نگاهت باده ای در جام مینایی
آه بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
ره بسی دور است
لیک در پایان این ره ، قصر پر نور است
می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
می خزم در سایه آن سینه و آغوش
می شوم مدهوش
بازهم آرام و بی تشویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت
مردمان با دیده حیران
زیر لب آهسته میگویند
دختر خوشبخت ...!

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۹

احمد شاملو

برایِ خاطرِ زندگان،
و در گورستانِ تاریک با تو خوانده‌ام
زیباترینِ سرودها را
زیرا که مردگانِ این سال
عاشق‌ترینِ زندگان بوده‌اند.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۹

از حضرت حافظ

درد عشقی کشیده‌ام که مپرسزهر هجری چشیده‌ام که مپرس
گشته‌ام در جهان و آخر کاردلبری برگزیده‌ام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درشمی‌رود آب دیده‌ام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوشسخنانی شنیده‌ام که مپرس
سوی من لب چه می‌گزی که مگویلب لعلی گزیده‌ام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویشرنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشقبه مقامی رسیده‌ام که مپرس

یکشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۹

افسانه هستی

گذشت افسانه ی این عمر کوتاه ، نشد کس از دل تنگ من آگاه
تو را همراه می دانستم افسوس ، تو هم بودی رفیق نیمه ی راه
تا دیار نیستی راهی نمانده ، در سرای سینه جز آهی نمانده
حاصلی از عمر کوتاهی نمانده

به دریای طوفانی زندگانی ، شکسته چرا زورق مهربانی
در این شهر سر تا به دامن خموشی ، بیا مردم از دوری مهربانی
خدایا فراموشیم ده ، لب بسته خاموشیم ده
چه حاصل ز هشیاری دل ، تو مستی تو مدهوشیم ده

خدایا چه می شد که دستی ، ز من این محبت بگیرد
دل با همه مهربونم ، در این سینه روزی بمیرد
خدایا فراموشیم ده ، لب بسته خاموشیم ده
چه حاصل ز هشیاری دل ، تو مستی تو مدهوشیم ده