سه‌شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۰

خردمند عزیز من!

گر هنرمند ز اوباش جفایی بیند
 تا دل خویش میازارد و درهم نشود
 سنگ بدگوهر اگر کاسه زرین بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود

جمعه، آبان ۰۶، ۱۳۹۰

All of you!


All of you, your body and soul
Every kind of love you can express
All the secret dreams you've never told
I want everything and I'll take nothing less

چهارشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۰

از یک شاعر به شدت معروف!

مَعْشَرَ النَّدمان قوموا  ***  وَ اسْمَعوا صَوْتَ الْاَغانی
وَ اشْرَبوا کَأْسَ مُدامِ  *** وَ  اتْرُکوا   ذِکْرَ   الْمَعانی

دوشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۰

گاهی دعایم کن

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
 
بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
 
دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
 
به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
 
بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها
 
بخوانی نغمه ای با مهر
 
دعایت می کنم، در آسمان سینه ات
 
خورشید مهری رخ بتاباند
 
دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی
 
بیاید راه چشمت را
 
سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر
 
دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی
 
با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را
 
دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا
 
تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری
 
و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد
 
مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی
 
دعایت می کنم، روزی بفهمی
 
گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است
 
دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد
 
با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست
 
شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا
 
بخوانی خالق خود را
 
اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور
 
ببوسی سجده گاه خالق خود را
 
دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی
 
پیدا شوی در او
 
دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و
 
با او بگویی:
 
بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست
 
دعایت می کنم، روزی
 
نسیمی خوشه اندیشه ات را
 
گرد و خاک غم بروباند
 
کلام گرم محبوبی
 
تو را عاشق کند بر نور
 
دعایت می کنم،  وقتی به دریا می رسی
 
با موج های آبی دریا به رقص آیی
 
و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی
 
بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی
 
لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی
 
به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی
 
دعایت می کنم، روزی بفهمی
 
در میان هستی بی انتها باید تو می بودی
 
بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا
 
برایت آرزو دارم
 
که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو
 
اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد
 
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
 
بگیرد آن زبانت
 
دست و پایت گم شود
 
رخساره ات گلگون شود
 
آهسته زیر لب بگویی، آمدم
 
به هنگام سلام گرم محبوبت
 
و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را
 
ندانی کیستی
 
معشوق عاشق؟
 
عاشق معشوق؟
 
آری، بگویی هیچ کس
 
دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی
 
ببندی کوله بارت را
 
تو را در لحظه های روشن با او
 
دعایت می کنم ای مهربان همراه
 
تو هم ای خوب من
 
گاهی دعایم کن

چهارشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۰

And I love her - Julio Iglesias

I give her all my love
That's all I do
And if you saw my love
You'd love her too
And I love her

She gives me everything

And tenderly
The kiss my lover brings
She brings to me
And I love her

A love like ours

Could never die
As long as I
Have you near me

Bright are the stars that shine

Dark is the sky
I know this love of mine
Will never die
And I love her
Yes I love her

Bright are the stars that shine

Dark is the sky
I know this love of mine
Will never die
And I love her

چهارشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۰

Demis Roussos Forever and Ever

Ever and ever, forever and ever you'll be the one
That shines in me like the morning sun.
Ever and ever, forever and ever you'll be my spring,
My rainbow's end and the song I sing.

Take me far beyond imagination.
You're my dream come true, my consolation.

Ever and ever, forever and ever you'll be my dream,
My symphony, my own lover's theme.
Ever and ever, forever and ever my destiny
Will follow you eternally.

Take me far beyond imagination.
You're my dream come true, my consolation.

Ever and ever, forever and ever you'll be the one
That shines in me like the morning sun.
Ever and ever, forever and ever my destiny
Will follow you eternally

Chess

با شاگردم در مورد مشکلم صحبت می کردم. مشکلی که در حل اون استاد بود......
دیدم که من شطرنج بلد نیستم.....

شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۰

دو اتاق

من در این اتاق
تو یک قدم اونورتر

کی به کجا می رسیم؟

چهارشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۰

موندنم از بودنت

عشق ما به هم دیگه چراغی توی باده
کار تو پر زدن من عابر پیاده
مال دستای توام صاحب بی اعتنا
بیا پا به پای من بریم از این طرفا
بیرون از حوصله شد رفتن و اومدنت
بیا نزدیکی بده اسممو با دهنت
موندنم از بودنت مردنم از نبودنت
پیرهن عشق منو جدا نکن از تنت
باتو آروم و پرم تو تموم لحظه ها
قد تنهایی ولی خالی بی انتها
جفت خوب آشنا چرا ساکت بمونم
میون غریبه ها خودمو تو ندونم
واسه درست میگی جیره موندنمی
توی سرد و گرم راه لباسای تنمی

دوشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۹۰

Conference

آخرش این کنفرانس لعنتی هم تموم شد. آخه یک کار اجباری برای یک عده آدمهایی که اونها هم اجباری میاند و همش خمیازه می کشند چه فایده ای داره؟

چهارشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۰

دوری

دیدیم که جدایی از دوری سخت تره
جدایی مثل مرگ می مونه
و تو نمی دونی که مرگ چیه
و خدا رو شکر نمی دونی که من می دونم

خوشحالم که مرگ رو ندیدیم
خوشحالم که همین دوری رو می تونیم حفظ کنیم
خوشحالم


یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۰

عمر دوباره

می روم و می برمت به کام طوفان

تا که یکسان بگذرد آب از سر ما

می سپرم دست تورا به دست هجران

تا که باهم تیره گردد اختر ما

موی من شد سپید،ای جوانی دریغا

عمر دوباره نبوده کسی را

شد چو آب روان زندگانی دریغا

عمر دوباره نبوده کسی را

تو دلارام من یک شب به عالم پریشان نبودی

تو که همپای من در وادی غم شتابان نبودی

تو ندانی غمم که ندانی دریغا

عمر دوباره نبوده کسی را

گرچه بر جانم بلایی

دلفریبی دلربایی

با همه ای،بی وفایی

آرزوی قلب مایی

تو ندانی غمم که ندانی دریغا

عمر دوباره نبوده کسی را

سه‌شنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۹۰

از سعدی

آنان که به گیسو دل عشاق ربودند
از دست تو در پای فُتادند چو گیسوی
تا عشق سرآشوب تو همزانوی ما شد
سر برنگرفتم به وفای تو ز زانوی
بیرون نشود عشق تواَم تا ابد از دل
کاندر ازلم حِرز تو بستند به بازوی

شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۰

نمایشگاه

چه نمایشگاهی.....

همیشه نمایشگاه کتاب برام خاطره انگیز بوده.... و امسال که دیگر هیچ....
کاش هر روز نمایشگاه کتاب بود.

یکشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۹۰

کسی حرف من رو انگار نمی‌فهمه
مُرده، زنده، خواب و بیدار نمی‌فهمه
کسی تنهاییم رو از من نمی‌دزده
درد ما رو در و دیوار نمی‌فهمه
واسه تنهایی خودم دلم می‌سوزه
قلب امروزی من خالی‌تر از دیروزه

البته.... مگه قراره کسی هم بفهمه؟
فقط یک نفره که خودش باید حمایت بشه....

یکشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۹

همان!

"I've realized that being happy is a choice. You never want to rub anybody the wrong way or not be fun to be around, but you have to be happy. When I get logical and I don't trust my instincts - Thats when I get in trouble."

Angelina Jolie

"I don't believe in guilt, I believe in living on impulse as long as you never intentionally hurt another person, and don't judge people in your life. I think you should live completely free."

شنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۹

برتولت برشت

وه چه كورند بزرگان
آنان همچون ابديت مي آيند و مي روند
از سرهاي خم شده خود را بزرگ مي پندارند
به مشت هاي مزدور اعتماد مي كنند
و به نيروي زور خود
كه زماني چنين دراز پايدار مانده است،اتكا دارند.
اما زمان دراز هرگز جاودانه نيست
اي دگرگوني زمان ما، اي اميد خلق
وقتي خانة بزرگي ويران شود
كوچك هاي بي شمار هم فنا مي شوند
آنان كه از خوشبختي بزرگان سهمي نبردند
اي بسا كه از بدبختي آنان سهم برند

گروس عبدالملکیان

رنگ سرخ

می تواند بنشیند

بر درخت انار

لب های زن

یا پیراهن پاره پارۀ یک سرباز

هیچ اتفاقی نمی افتد

ما عادت داریم

ندیده ای؟!

همان انگشت که ماه را نشان می داد

ماشه را کشید

ندیده ای

که از تمام آدم برفی ها

تنها

لکه ای آب مانده بر زمین

دود، نام های مختلفی دارد

وگرنه

سیگار من و

خانه های خرمشهر

هر دو به آسمان رفتند

دوشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۹

Salam

Salam azizam, khodet Khabardari ke cheghadr gereftaram, Hala ham ke ba in iPad Jadid daram minevisam ham ke kelid Farsi nadir...!

دوشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۹

High Speed!

یک عمر اینجوری بودم....



یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۹

فقط یک نفر می دونه اینها یعنی چی

Mathilda: Leon, I think I'm kinda falling in love with you.
[Leon chokes on his milk]
Mathilda: It's the first time for me, you know?
Léon: [wiping himself off] How do you know it's love if you've never been in love before?
Mathilda: 'Cause I feel it.
Léon: Where?
Mathilda: [stoking her stomach] In my stomach. It's all warm. I always had a knot there and now... it's gone.
Léon: Mathilda, I'm glad you don't have a stomach ache any more. I don't think it means anything. 

شنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۹

Leon...

Mathilda: Do you "clean" anyone?
Léon: No women, no kids, that's the rules.
Mathilda: How much would it cost to hire someone to get those dirtbags who killed my brother?
Léon: Five grand a head.
Mathilda: Wow. How about this: I work for you; in exchange, you teach me how to clean. Hmmm? What do you think? I'll clean your place, I'll do the shopping, I'll even wash your clothes. Is it a deal? 

چهارشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۹

New Name!

اسم من باز هم عوض شد....

for your eyes only!

که با دنیا عوضشون نمی کنم!

دوشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۹

آفرین!

دیشب دوستی تعریف می کرد که در خیابان باریکی در شمال شهر مرد محترم سپید مویی ماشین نه چندان کوچک اندام خود را درست در وسط خیابان که هیچ کس نتواند رد شود پارک فرموده و از سوپر مارکت خرید فرمودند و سپس با ذکر کلمات نه چندان زیبا خطاب به معترضان این حق طبیعی صحنه را ترک فرمودند. آفرین......!


به یاد موجودات نجیب در جاده های شمال افتادم گه گاه و بی گاه بر سطح جاده قدم رنجه فرموده و به بوق ماشینها التفات نمی فرمایند (البته در دوران دبستان در مورد فایده آنها نیز انشا ها نوشته شده است!).

شنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۹

Aks!


دیشب یک لحظه بال هواپیما رو دیدم. بارون با شدت از روبرو می اومد و چراغ بال منظره قشنگی رو برای حدود ۳۰ ثانیه درست کرد. کاش کیفیت دوربین موبایلها بهتر بود!

پنجشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۹

خودت بردار!

فرشته من..... منو که می شناسی..... پس خودت کوشی رو بردار

جیمز باند!

تمام شد!

 آخرش تمام شد! سخنرانی هامو میگم! به خیر گذشت!

اینجا هم یک نفر نشسته می گه مهندس بیا فلان قسمت پتروشیمی ماه شهر رو بخر... ۴۸ میلیارد... بابا من که مهندس نیستم دست از سرم بردار....! شاید فردا صبح برم چغازنبیل!

دوشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۹

Sarah Brightman







با تشکر از کاوه عزیز


 http://nivak.blogfa.com/




:Sarah 
When I'm alone I dream of the horizon and words fail me
There is no light in a room where there is no sun
and there is no sun if you're not here with me, with me.
From every window unfurls my heart the heart that you have won.
Into me you've poured the light,
the light that you found by the side of the road.
Time to say goodbye.
Places that I've never seen or experienced with you.
Now I shall, I'll sail with you upon ships across the seas
seas that exist no more,
it's time to say goodbye.
وقتی که تنها هستم خواب غروب را میبینم
و از زیبایی آن زبانم بند می آید...در اتاقی که خورشید نیست نور هم نیست
و خورشیدی نیست زمانیکه تو با من نباشی ..تو با من
وقتی که تو نباشی دل من از هر پنجره ای میگشاید. ...دلی که تو آنرا برده ای
به درونم نور تاباندی..نوری که در کنار جاده ها آنرا یافتی ...
اینک زمان خداحافظی رسیده است...
هرجایی را که هرگز بودن در آنرابا تو تجربه نکردم....اینک تجربه میکنم
من با تو برروی کشتیهایی که بر فراز دریا حرکت میکند می آیم
دریاهایی که دیگر وجود ندارند...
و اینک زمان خداحافظی است

Andrea
When you're far away I dream of the horizon and words fail me
And of course I know that you're with me, with me
You, my moon, you are with me
My sun, you're here with me with me, with me, with me
Time to say goodbye
Places that I've never seen or experienced with you
Now I shall, I'll sail with you upon ships across the seas
seas that exist no more
وقتی که تو با من نیستی من خواب غروب را میبینم و گریه ام میگیرد
و البته میدانم که تو با من هستی ، با من
تو ..ماه من ..تو با من هستی
. ..تو خورشید من... تو با من هستی

:Both
I'll revive them with you
I'll go with you upon ships across the seas,
seas that exist no more,
I'll revive them with you
I'll go with you
You and me
من با تو آنها را زنده میکنم
و با تو بر روی کشتیهایی در دریاها می آیم
دریاهای که دیگر وجود ندارند
با تو آنها را زنده میکنم
با تو می آیم
تو و من....


پنجشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۹

شکلات

دلم به همین زودی برات تنگ شد شکلات من!

چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۹

From: Alien: Resurrection

Johner: Hey, Ripley. I heard you, like, ran into these things before?
Ripley: That's right.
Johner: Wow, man. So, like, what did you do?
Ripley: I died.



اگر کسی این فیلم رو دیده باشه می دونه که این جملات نهایت ضعف بشر رو می رسونه

دوشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۹

دل که گناهي نداره

عشق که بر در ميزنه روي دلي پر ميزنه
قلبو هراسون ميکنه د يده رو گريون ميکنه
دل که گناهي نداره چاره به راهي نداره
کار دل عاشق شدنه سوختنه ساختنه
سوختنه ساختنه
هر جا که هست حرف غمه شادي و خوشحالي کمه
خيال باطل ميکنن شکوه از اين دل ميکنن
دل که گناهي نداره چاره به راهي نداره
کار دل عاشق شدنه سوختنه ساختنه
سوختنه ساختنه

هر جا که رنجو غم باشه
حرف زياد و کم باشه
خيال باطل ميکنن شکوه از اين دل ميکنن
ميگن گنهکار دله اسيرو بيمار دله
دردتو افزون ميکنن
اشکتو بارون ميکنن
دل که گناهي نداره چاره به راهي نداره
کار دل عاشق شدنه سوختنه ساختنه
سوختنه ساختنه

Those...

Those who speak know nothing!

یکشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۹

همین امروز!

همین امروز هم که می تونیم پیش هم باشیم باید اینجوری بشه؟ حالم گرفته شد :(