دوشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۹

High Speed!

یک عمر اینجوری بودم....



یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۹

فقط یک نفر می دونه اینها یعنی چی

Mathilda: Leon, I think I'm kinda falling in love with you.
[Leon chokes on his milk]
Mathilda: It's the first time for me, you know?
Léon: [wiping himself off] How do you know it's love if you've never been in love before?
Mathilda: 'Cause I feel it.
Léon: Where?
Mathilda: [stoking her stomach] In my stomach. It's all warm. I always had a knot there and now... it's gone.
Léon: Mathilda, I'm glad you don't have a stomach ache any more. I don't think it means anything. 

شنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۹

Leon...

Mathilda: Do you "clean" anyone?
Léon: No women, no kids, that's the rules.
Mathilda: How much would it cost to hire someone to get those dirtbags who killed my brother?
Léon: Five grand a head.
Mathilda: Wow. How about this: I work for you; in exchange, you teach me how to clean. Hmmm? What do you think? I'll clean your place, I'll do the shopping, I'll even wash your clothes. Is it a deal? 

چهارشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۹

New Name!

اسم من باز هم عوض شد....

for your eyes only!

که با دنیا عوضشون نمی کنم!

دوشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۹

آفرین!

دیشب دوستی تعریف می کرد که در خیابان باریکی در شمال شهر مرد محترم سپید مویی ماشین نه چندان کوچک اندام خود را درست در وسط خیابان که هیچ کس نتواند رد شود پارک فرموده و از سوپر مارکت خرید فرمودند و سپس با ذکر کلمات نه چندان زیبا خطاب به معترضان این حق طبیعی صحنه را ترک فرمودند. آفرین......!


به یاد موجودات نجیب در جاده های شمال افتادم گه گاه و بی گاه بر سطح جاده قدم رنجه فرموده و به بوق ماشینها التفات نمی فرمایند (البته در دوران دبستان در مورد فایده آنها نیز انشا ها نوشته شده است!).

شنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۹

Aks!


دیشب یک لحظه بال هواپیما رو دیدم. بارون با شدت از روبرو می اومد و چراغ بال منظره قشنگی رو برای حدود ۳۰ ثانیه درست کرد. کاش کیفیت دوربین موبایلها بهتر بود!

پنجشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۹

خودت بردار!

فرشته من..... منو که می شناسی..... پس خودت کوشی رو بردار

جیمز باند!

تمام شد!

 آخرش تمام شد! سخنرانی هامو میگم! به خیر گذشت!

اینجا هم یک نفر نشسته می گه مهندس بیا فلان قسمت پتروشیمی ماه شهر رو بخر... ۴۸ میلیارد... بابا من که مهندس نیستم دست از سرم بردار....! شاید فردا صبح برم چغازنبیل!

دوشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۹

Sarah Brightman







با تشکر از کاوه عزیز


 http://nivak.blogfa.com/




:Sarah 
When I'm alone I dream of the horizon and words fail me
There is no light in a room where there is no sun
and there is no sun if you're not here with me, with me.
From every window unfurls my heart the heart that you have won.
Into me you've poured the light,
the light that you found by the side of the road.
Time to say goodbye.
Places that I've never seen or experienced with you.
Now I shall, I'll sail with you upon ships across the seas
seas that exist no more,
it's time to say goodbye.
وقتی که تنها هستم خواب غروب را میبینم
و از زیبایی آن زبانم بند می آید...در اتاقی که خورشید نیست نور هم نیست
و خورشیدی نیست زمانیکه تو با من نباشی ..تو با من
وقتی که تو نباشی دل من از هر پنجره ای میگشاید. ...دلی که تو آنرا برده ای
به درونم نور تاباندی..نوری که در کنار جاده ها آنرا یافتی ...
اینک زمان خداحافظی رسیده است...
هرجایی را که هرگز بودن در آنرابا تو تجربه نکردم....اینک تجربه میکنم
من با تو برروی کشتیهایی که بر فراز دریا حرکت میکند می آیم
دریاهایی که دیگر وجود ندارند...
و اینک زمان خداحافظی است

Andrea
When you're far away I dream of the horizon and words fail me
And of course I know that you're with me, with me
You, my moon, you are with me
My sun, you're here with me with me, with me, with me
Time to say goodbye
Places that I've never seen or experienced with you
Now I shall, I'll sail with you upon ships across the seas
seas that exist no more
وقتی که تو با من نیستی من خواب غروب را میبینم و گریه ام میگیرد
و البته میدانم که تو با من هستی ، با من
تو ..ماه من ..تو با من هستی
. ..تو خورشید من... تو با من هستی

:Both
I'll revive them with you
I'll go with you upon ships across the seas,
seas that exist no more,
I'll revive them with you
I'll go with you
You and me
من با تو آنها را زنده میکنم
و با تو بر روی کشتیهایی در دریاها می آیم
دریاهای که دیگر وجود ندارند
با تو آنها را زنده میکنم
با تو می آیم
تو و من....


پنجشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۹

شکلات

دلم به همین زودی برات تنگ شد شکلات من!

چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۹

From: Alien: Resurrection

Johner: Hey, Ripley. I heard you, like, ran into these things before?
Ripley: That's right.
Johner: Wow, man. So, like, what did you do?
Ripley: I died.



اگر کسی این فیلم رو دیده باشه می دونه که این جملات نهایت ضعف بشر رو می رسونه

دوشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۹

دل که گناهي نداره

عشق که بر در ميزنه روي دلي پر ميزنه
قلبو هراسون ميکنه د يده رو گريون ميکنه
دل که گناهي نداره چاره به راهي نداره
کار دل عاشق شدنه سوختنه ساختنه
سوختنه ساختنه
هر جا که هست حرف غمه شادي و خوشحالي کمه
خيال باطل ميکنن شکوه از اين دل ميکنن
دل که گناهي نداره چاره به راهي نداره
کار دل عاشق شدنه سوختنه ساختنه
سوختنه ساختنه

هر جا که رنجو غم باشه
حرف زياد و کم باشه
خيال باطل ميکنن شکوه از اين دل ميکنن
ميگن گنهکار دله اسيرو بيمار دله
دردتو افزون ميکنن
اشکتو بارون ميکنن
دل که گناهي نداره چاره به راهي نداره
کار دل عاشق شدنه سوختنه ساختنه
سوختنه ساختنه

Those...

Those who speak know nothing!

یکشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۹

همین امروز!

همین امروز هم که می تونیم پیش هم باشیم باید اینجوری بشه؟ حالم گرفته شد :(