شنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۹

با تشکر از نسرین عزیز!

هیچ چیز به اندازه ی دروغی که به خودت میدهی(می گویی؟) نفرت انگیز و احمقانه نیست!و هیچ کس احمق تر از تو نیست وقتی این دروغ را باور میکنی و حتی حاضری بخاطرش جان بدهی!!

چهارشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۹

چی شد؟

پس چرا جواب آزمایش نمیاد؟

رفتی!

رفتی و من رو با یک پیاله با یک دریا درد و دل تنها گذاشتی! 

Test!

باید ببینه چی میشه؟
خونه.... زندگی....بیماری.... و از همه مهمتر: عشق!

یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۹

من گناه دارم!

بیچاره.... مریض که هست.... پر مشغله که هست..... گرفتاری های خانوادگی خودشو که داره... گرفتاری های کاریشو که داره....از سلامتش که مطمءن نیست.... عاشق کسی هم شده که حاظر نیست دستشو بگیره....



این بیچاره رو  .... دیگه اذیتش نکنید.

چهارشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۹

چرا؟

چرا نمی بینمت؟

چرا مرا نمی بینی؟

سه‌شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۹

تو اینجا هستی و از من دور

نزدیک می آیم و می روم

چون جای ماندن نیست

آمدنم چه با شوق و رفتنم مثل مردن

فقط می دانم که کمی دورتر..... هستی.....


به همان هم دل خوشم!



دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

رساله عشق / عین القضاة


«هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه این روزها نوشتم همه آن است که یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتن.
ای دوست نه هر چه درست و صواب بود، روا بود که بگویند... و نباید که در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود، و چیزها نویسم بی خود که چون وا خود آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور.
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت...حقا و به حرمت دوستی که نمیدانم که این که می نویسم راه سعادت است که میروم یا راه شقاوت؟
و حقا که نمیدانم که این که نبشتم طاعت است یا معصیت؟
کاشکی یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی.
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن بغایت.
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم.
چون احوال عاشقان نویسم نشاید، چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید، و هر چه نویسم هم نشاید، .
اگر هیچ ننویسم هم نشاید، اگر گویم نشاید، و اگر خاموش گردم هم نشاید، و اگر این واگویم نشاید، و اگر وانگویم هم نشاید، و اگر خاموش شوم هم نشاید!»

از احتمالا پوریای ولی


ديشب ز سرصدق و صفاي دل من
در ميكده آن هوش رباي دل من
جامي به كفم داد كه بستان و بنوش
گفتم نخورم ،گفت براي دل من

دوشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۹

به تو که حتی نمی توان دستت را در دست گرفت!

بشارت آرامشی برای دلواپسیهایم،
و سکوتی برای فریادهای تنهاییم،
آمدنت را باور نخواهم کرد
آهسته آمدی
ولی دنیای وجودم از لرزه نگاهت در خود فرو ریخت.
من در تو گم شدم .
گمشده ای در اقیانوس بیکران نگاه تو
که هرگز راه ساحل را نمی جوید.
میخواهم من زورق سوار نگاه تو باشم تا ابد.
با من بمان که ماندنم با تو معنا می گیرد.
با تو می مانم تا بدانی هنوز هم عشق
زنده است.هنوز...

***************

تقصير دلم چيست اگر روي تو زيبا ست
حاجت به بيان نيست كه از روي تو پيدا ست
من تشنه ي يك لحظه تماشاي تو هستم
افسوس كه يك لحظه تماشاي تو روياست

یکشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۹

به تو که نمی خوانی....دل شکستن هنر نمی باشد

رفت عمرم در سر سودای دلوز غم دل نیستم پروای دل
دل به قصد جان من برخاستهمن نشسته تا چه باشد رای دل
دل ز حلقه دین گریزد زانک هستحلقه زلفین خوبان جای دل
گرد او گردم که دل را گرد کردکو رسد فریادم از غوغای دل
خواب شب بر چشم خود کردم حرامتا ببینم صبحدم سیمای دل
قد من همچون کمان شد از رکوعتا ببینم قامت و بالای دل
آن جهان یک تابش از خورشید دلوین جهان یک قطره از دریای دل
لب ببند ایرا به گردون می‌رسدبی‌زبان هیهای دل هیهای دل