شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۹

Eternal Flame

یکی از زیباترین تصنیفهایی که تا به حال شنیدم:




Close your eyes
Give me your hand, darlin' 

Do you feel my heart beating
Do you understand
Do you feel the same
Or am I only dreaming
Is this burnin' an eternal flame 

I believe
It's meant to be, darlin'
I watch you when you are sleeping
You belong with me
Do you feel the same
Or am I only dreaming
Is this burnin' an eternal flame

Say my name
Sun shines trough the rain
Of all life so lonely
And come and ease the pain
I don't wanna lose this feeling

Ooh

Call my name, call my name, call my name, call my name, call my name

Say my name
Sun shines trough the rain
Of all life so lonely
And come and ease the pain
I don't wanna lose this feeling

Ooh woo ooh

Close your eyes
Give me your hand, darlin'
Do you feel my heart beating
Do you understand
Do you feel the same
Am I only dreaming
Or is this burning an eternal flame

Close your eyes
Give me your hand, darlin'
Do you feel my heart beating
Do you understand
Do you feel the same
Or am I only dreaming
Or is this burning an eternal flame

Close your eyes
Give me your hand, darlin'
Do you feel my heart beating
Do you understand
Do you feel the same
Or am I only dreaming
Or is this burning an eternal flame 

شنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۹

Brazil world cup 1982

داشتم بازی برزیل-نیوزیلند رو از روی فایل هام نگاه می کردم و از تماشای فوتبالی که زیبا بود و پر از احساس  و به نتیجه نمی اندیشید سیر نمی شدم.

دوست داشتم می شد اینجوری زندگی کرد... حتی اگه قبل از فینال توسط عزی جان مهربان از زندگی حذف می شدم!

سه‌شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۹

رفتم دیدن یک دوست که در زمان کوتاهی بیمارم بود.... می دونستم بهتر نشده و اصولا بهتر هم نمیشه. خانمش هم خیلی ناراحت بود. حق هم داشت. ناراحتی های اونها رو با ناراحتی های خودم مقایسه می کردم و خجالت می کشیدم...

پنجشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۹

از زبان حافظ

چقدر دیروز تا امروز سخت گذشت.... هر لحظه اون مثل یک سال گذشت. هنوز هم نمی دونم به کجا میرسه.

عزیزم تقصیر تو نیست... تقصیر از منه... بی دقتی من باعث این مشکل شد.

تا حالا که اوضاع بد نشده. امیدوارم بقیه اونم به خیر بگذره.

خیلی اذیت شدی عزیزم امیدوارم منو ببخشی...


با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام/ نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی/ گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید/ زان که آن‌جا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

سه‌شنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۹

از سخن عشق

من همان نایم که گر خوش بشنوی
شرح دردم با تو گوید مثنوی
با لب دمساز خود جفت آمدم
گفتنی، بشنو که در گفت آمدم
من همان جامم که گفت آن غمگسار
با دل خونین لب خندان بیار
من خمش کردم خروش چنگ را
گرچه صد زخم است این دلتنگ را
من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمی‌دانست و خود را می‌ستود
من همی کندم نه تیشه، کوه را
عشق شیرین می‌کند اندوه را
در رخ لیلی نمودم خویش را
سوختم مجنون خام اندیش را
می‌گریستم در دلش با درد دوست
او گمان می‌کرد اشک چشم اوست
گر جهان از عشق، سرگشته است و مست
جان مست عشق بر من عاشق است
ناز اینجا می‌نهد روی نیاز
گر دلی داری بیا اینجا بباز

شعر: هوشنگ ابتهاج